علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

بچه ها و زندگی مشترکِ ما

سلام به این ایدئولوژی که برای تحکیم رابطه ی ضعیفِ عاطفی زن و شوهر تصمیم به  بچه دارشدن گرفته بشه اصلا اعتقاد ندارم، اما از وقتی مادر شده ام به شدت معتقدم که یک مادرِ واقعی برای حفظ آرامش بچش تو خونواده همه جوره گذشت خواهد کرد، نه گذشت ملال آور و سایشی بلکه گذشتی از سر عشق و علاقه،  از وقتی تجربه ی مادربودن رو پیدا کردم نمیتونم به هیچ وجه درک کنم مادرایی رو که با وجود داشتن بچه، حالا تو  هر سنی، به ویژه زیر دو سال، میتونن جگر گوششونو بذارن و از خونه برن بحث و قهرو کشمکشهای جزئی تو همه ی زندگیها هست و اگه کسی بگه تجربه نکرده راستشو نگفته، اما مهم اینه که بشه به راحتی اونها رو حل کرد و  مهمتر اینه که اجازه نداد بچه ها ...
28 فروردين 1392

سال 91 خداحافظ

داخل پرانتز: پسر ما امروز 28 هفته شد سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بیشتر از نیمی از ایام زیبا و در عین حال حیاتی زندگی جنینی فرزندمان می بایست از جاده ی خرم و فرح بخش  آن میگذشت سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بر خلاف سایر سالهای نو، تقویمش را بسیار زودتر از آنچه سابق بر این فکرش را  به مغز  خودم هم راه بدهم خریده بودم و تک تک روزهای باقیمانده تا رسیدن مسافرمان را بارها و بارها شمرده بودم و منتظر روز موعودش بودم سال 91 برای من در حالی آغاز شد که روزها و شبهایش برایم عطری متفاوت از همیشه داشت و جنس انتظاردقایقش زمینی نبود. بهار 91   برای ما موسم مهیا سازی مقدمات میزبانی از فرشته ای بود که ب...
28 فروردين 1392

7 تا 8 ماهگی پسری

        بهار آمد و                        او رفت و                                         فاطمیّه رسید          دوباره                      کوچه،                                    لگد،                      &nbs...
25 فروردين 1392

صندلی جلو یا عقب، مسئله اینست...

سلام دوستان همیشه از اینکه پسر خونواده وقتی بزرگ شد و پشت لبش سبز شد جای مامانشو تو ماشین بگیره و مامان خونواده مجبور بشه بره عقب بشینه بدم میومده، تو خونواده ی من تقریبا این رسم وجود نداره اما تو خونواده ی همسرم هستن افرادی از این دست، نمیدونم درست و غلطش چیه اما من دوست ندارم پسر خونواده هر قدر هم که بزرگ و مرد و درشت اندام باشه، بره جلو بشینه در حالیکه مادرش پشت سرش نشسته، حالا بهم نخندین که کی میره این همه راهو؟! کو تا پسرت اونقدری بشه؟! احتمالا تا حالا متوجه شدین که من از خیلی وقت جلوتر به هر چیزی فکر میکنم، در ذهنم حلاجی اش میکنم، به کمک بقیه حلش میکنم و وقتی خیالم راحت شد میروم سراغ موضوع چالش برانگیز دیگر درون ذهنی ام، یک همچین...
24 فروردين 1392

سیزده به در

پسر 33 هفته ی من، امسال برای اولین بار تعطیلات نوروزی را با حضورشیرین تو تجربه کردیم روز 13 فروردین به همراه باباجون و مامانی و خاله جون دماوند بودیم و به شما کلی خوش گذشت البته با اغماض اینکه سیستم خواب و گوارشت کاملا بهم ریخته بود و کلی اذیت شدیم و شدی از وقتی رفتیم اصفهان به خاطر خوابیدن های بین روز تو ماشینت، خوابِ تو خونت کاملا به هم ریخته و امروز گریه ی من در اومد تا بعد از دو ساعت غرغر کردن و گریه کردن بالاخره حین خوردن شیر خوابیدی، مامانی مگه من چقدر توان دارم که هر روز دو سه بار موقع خوابیدنت انقدر اذیت بشم و تازه شاهد اذیت شدن خودت هم باشم، یه کم باهام همکاری کن دیگه پسر شیطون و بازیگوش من فقط  تو ماشین خوب مبخوابی ی...
14 فروردين 1392

وقتی همه چی آرومه

از وقتی یادمه همیشه از اینکه همه چیز روبه راه باشه و اوضاع بر وفق مراد میترسیدم و دلهره میگرفتم، میدونم منطقی  نیست اینطور ی فکر کنم اما چه کنم که دست خودم نیست، حالا این روزها من میترسم، نه که فکر کنین من الان حس و حال یه آدم کاملا خوشبخت رو دارم و اوضاع زندگیم هم در بهترین حالت ممکنشه و به تموم آرزوهام هم رسیدم، نه... این روزها با دیدن پسرم و کارهایش و لذت بردن از وجودش، میترسم، میترسم از به یاد آوردن اینکه این نعمت دوست داشتنی فقط و فقط یک ودیعه است که خداوند در حال حاضر ما رو لایق نگهداریش دونسته، نه داشتنش... که فرق است بین نگهداری از یک هدیه و  صاحبِ همیشگیِ اون هدیه بودن.... جرات نمیکنم به زیباییش ببالم، به هوشش، سال...
11 فروردين 1392

از اصفهان چه خبر؟

بیشتر خاطرات زیبای دوران نامزدیمون مربوط میشه به چند سفری که به اصفهان داشتیم، از میون اون خاطرات بهترینشون مربوط میشه به گشت و گذارهای دو نفرمون و از میون اون بیرون بودنها هم لذتبخش ترین خاطراتمون قدم زدن و یا نشستن در کنار اون بود ....زاینده رود  یا زنده رودی  که الان دیگه زنده نیست و من و همسرم دیگه حتی دوست نداریم از خیابونهای کنارش رد بشیم چراکه دیدن بستر خالی رودخونه که الان بیشتر شبیه یه کویر خشک و بی آب و علفه بد جوری داغ دلمونو تازه میکنه هسرم میگه اوایل که رودخونه کم آب شده بود (البته میدونین که علت بی آبی  رودخونه بستن ارادی سرچشمه ی تغذیشه که من نه کارشناسم نه کاردان که وارد بحثش بشم) اصفهانیها کلی دپرس شدن و ی...
9 فروردين 1392